فکر کردم که چقدردیرقدراین دست های مهربان را فهمیدم و چقدر دیر به این دست های مهربان بوسه زدم و آنها را از تنهایی و دلتنگی بیرون آوردم . انگار که این مواد شوینده مثل ریکا و چیزهای دیگر برای دستهای مادرم رفیق ناباب بوده اند و دست های مهربان مادر را خشک کرده اند .
یادم می آید آن روزی را که از حمام آمده بودم مادرم موهایم را شانه زده بود تا آنها را ببافد از درد واشدن گره موهایم به خودم می پیچیدم ، دایم غرّ می زدم که وای دردم آمد، این دیگر چه مویی است ؟ و ... اما مادرم صبورانه موهایم را شانه می زد و داد و بیدادم را تحمل می کرد .
حالا می فهمم که مادر و یا پدر همیشه ما را دوست دارند و اگر گاهی دوایمان می کنند یا با عصبانیّت سخن می گویند بخاطر سلامتی و پیشرفت خودمان است نه این که از ما بدشان بیاید . من اکنون به فهم و درک مفهوم حقیقی روایت پیامبر که می فرماید : ( بهشت زیر پای مادر است ) پی بردم .
اکنون آرزو می کنم که همیشه دعای خیر مادر و پدر پشت سرم باشد و فرزند دلخواه آنها باشم . اکنون قدر دست های مهربان و پرتلاش مادرم را می دانم . کاش تا دیر نشده قدردان و سپاس گذار این دست های مهربان باشیم و اکنون با تمام وجودم می گویم که :
مادر دوستت دارم